بهترن و بدترین لحظات زندگی (درد ودل)

سلام.. 

باید عذر بخوام بخاطر این همه دیر کرد.. 

اصلا حالم طوری نبود که بتونم بنویسم... 

الانم حالم چندان خوب نیس ولی خب حاله نوشتن دارم...  

تمام داستان اینه که... من از قبله تابستون بایه دختره اشنا شدم... 

به نظر خیلی دختر وفادارو خوبی میرسید که منو دوس داشتو میتونست منم درک کنه ... 

از سره شب چت میکردیم تا خوده صب...بعاز ظهرام که زنگی اسی چیزی...بد دوباره شب تا صب.. 

کله برنامم همین بود...  

اولاش خیلی با هاش صمیمی نشدم.. 

طول کشیدکه بهش اعتماد کنم ..بعد از یه مدتی بلاخره باهش کامل صمیمی شدم... .. همه چی خوب بود.... تا همین چند وقت پیش یه دفعه بیخیال شد.. 

میشد حدس زد چرا..وقتیم  که بهم خبر دادن..اصلا جا نخوردم دیگه عادت کرده بودم به این رفتار... 

بعد از یه مدت  تکراری میشیو یکی دیگه.. به همین سادگی بهم خورد... 

یه جورایی عادی شده دیگه... 

ولی جدا ناراحت شدم از رفتنش... 

روشیه حساب دیگه باز کرده بودم... خوب اشتباه کرده بودم 

من با هاش رو راست بودم.. این 5 میه که اینجوری میشه...ولی من با همشون خوب بودم....از این رفتارمم دست نمیکشم... 

برام مهم نیست که بقیه چه قد بدن... من باید خوب باشم.. 

توزندگیم با دخترای زیاذی رابطه داشتم...ولی با این تیپ دختر صمیمی نشده بودم ...برا همین باهش رابطه ایجاد کردم..گفتم شاید این تیپ دختر فرق کنه که نکرد.... 

خوب موفق باشه هرکاری که میکنه.... 

 هنوزم دوسش دارم چون احساسات چیزی نیست که به این زودیا از بینبره ولی دیگه برام ارزشی نداره

خودمم نفهمیدم چی تایپ کردم شرمنده...فقط دردودل کردم

ایمو امو دوست داشتن موسیقی راک متال پانک دختر پسر زندگی تنهایی درد و دل 

emo love like boy girl music download rock metal punk boy girl life alone